پرهگنم
خودنگارهها به مثابه فرادیدگاه خودنگارانه
در سیر هنری یک هنرمند، خودنگاره نوعی "مکاشفه شخصی" تلقی میشود که از طریق آن هنرمند نه تنها اشکال و فرمهای بیرونی، بلکه حالات درونی و روانشناختی خود را نیز در تکنیک و ضربات قلممو به تصویر میکشد. بیان حالات روانی و عاطفی نقاش را میتوان از طریق انتخاب رنگ، نوع فیگور و ویژگیهای چهره بررسی کرد. اینجاست که انسان "خود" را در مرکز قرار میدهد و به دنبال "بازنمایی"، "آفرینش" و شاید "بازآفرینی خود" در راستای این مکاشفه است و دقیقاً در همینجاست که میتوان اذعان کرد که در برخی موارد، "خود" به "فرادیدگاه خود" تبدیل میشود. یک فرادیدگاه خود که از ایدهها، جامعه و فرهنگ نشأت میگیرد و از طریق خودنگارهها به جامعه بازگردانده میشود. روند تاریخی چهرهنگاری را میتوان در اواخر رنسانس و دوره باروک یافت، جایی که همه ذاتاً پادشاه بودند و هر پرتره نشاندهنده فردیت آشکار سوژهها بود [1] و تسلط بینظیر هر هنرمند این پادشاهی و خودمحوری را تأیید میکرد. در طول تاریخ، خود و فرادیدگاه خود با ظهور فناوری و عصر مدرن و همچنین رشد علوم انسانی و تحلیل دستاوردهای هنری توسط آنها شکوفا شده است. امروزه، خودنگارهها نه تنها ابعاد درونی و روانی یک هنرمند، بلکه تاریخ و جغرافیای او را نیز بررسی میکنند و میتوانند به عنوان یک سند تاریخی در اختیار نسلهای آینده قرار گیرند.

